آرزوی پرواز نکن

ساخت وبلاگ

کاش اقیانوس آروم میگرفت…
آه خورشید داره پایین میره…
جوری که من دریا رو میشناسم، به همین زودی ها آروم نمیگیره.
خدا میدونه تو فکرشون چی میگذره…

بال هامو باز میکنم و توی آسمون اوج میگیرم. اشعه های خورشید به پرهام میخوره و گرمشون میکنه. کاش بادی میوزید و کمکم میکرد توی پرواز. بقیه ی مرغابی ها دنبال غذان. ولی من دوست دارم برای مدتی نزدیک آب پرواز کنم. سینم رو صاف میکنم و درحال پرواز به افق اقیانوس خیره میشم.
باد به سمت مغرب و خشکی میوزه. بیشتر اوج میگیرم به سمت بالا، بال هام درد میگیره تا جایی که دیگه نمیتونم پرواز کنم. خودم رو دست باد میسپارم و به سمت خشکی صخره هدایت میشم. آب های خروشان اقیانوس با شدت زیاد به صخره میخورن.  باد لای پرهام میپیچه. قایق های تفریحی روی آب اقیانوس به سمت خشکی حرکت میکنن. به آدم هایی که پایین صخره هستند نگاه میکنم یکی از آدم ها بهم خیره شده کاش میتونستم بفهمم به چی فکر میکنه یا چجوری زندگی میکنه.  باد پرهای سفیدم رو دوباره به هم میزنه. منقارم رو باز میکنم و از باد شکایت میکنم.  دوباره به کسی که بهم خیره شده نگاه میکنم. چرا لبخند میزنه؟ از اینکه نظم پرهام به هم میخوره خوشش میاد؟ چه خوبه که با خیال راحت میخندن و دغدغه ی غذا ندارن. پری دور بدنشون رو نپیچیده که تابستون ها به هم بچسبه یا زمستون ها روشون برف بشینه و مجبور باشن هر دقیقه منظمشون کنن. کاش میتونستم به دنیای آدما وارد بشم. دوستم به طرفم میاد. بهتره برم باهاش غذا بخورم و دوباره به پرواز کردنم ادامه بدم. 

کاش اقیانوس آروم میگرفت…
آه خورشید داره پایین میره…
جوری که من دریا رو میشناسم، به همین زودی ها آروم نمیگیره.
خدا میدونه چی تو فکرشونه…
 دست هام رو از هم باز میکنم. از پایین صخره پرنده های زیبای بالای صخره رو میبینم. باد به صورتم میوزه. موج های خروشان من رو از صخره دور و دورتر میکنه.  صدای پرنده ی تنهایی که روی صخرس رو میشنوم! چقدر آواز پرنده ها و موج های خروشان دریا با هم زیبان! یه پرنده ی زیبا با متانت و وقار به سمت یه پرنده ای که روی صخرس پرواز میکنه. چشمم رو از پرنده میگیرم. ای کاش من هم دغدغه ی پرنده ها رو داشتم. همیشه پیش اقیانوس ها بمونم و مجبور نباشم زبون آدم ها رو بفهمم. ما آدم هایی که همیشه بین شادی و غم تلو تلو میخوریم. ما آدم هایی که همش در معرض خطریم. کاش میشد به دنیای پرنده ها وارد شد. دنیایی ساده. کاش میتونستم برای همیشه ببینمشون.

کتاب رو ورق میزنم. از فکر درمیام و چند سطر آخر رو میخونم: 
پرنده ها هرگز عمق دریا را ندیده بودند. هیچ حرفی بین آدم های پایین صخره و بالای آن رد و بدل نشد و برای همیشه باد برخلاف جهت زندگیشان میوزید.

لبخند میزنم.
 

صبح روز یکشنبه...
ما را در سایت صبح روز یکشنبه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-lifes-notebook بازدید : 120 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 19:03